loading...
سایت عاشقانه 80 لاو
تبلیغات




نویسندگی


آخرین ارسال های انجمن
Admin بازدید : 120 پنجشنبه 20 آذر 1393 نظرات (1)

روز از اعترافم به نیما گذشته بود.

خودش که باهام قهر بود هیچی، موبایلمم ازم گرفته بود و اجازه نمیداد از خونه برم بیرون.

تا خاستگاری فقط 2 روز مونده بود و تمام فکر و ذکرم شده بود سامان و نیما.

به معنای واقعی کلمه گیج شده بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم...

ساعت نزدیک 8شب بود. دقیقترش 2 دقیقه تا 8 مونده بود.

تقه ای به در خورد و نیما اومد تو. ازش خجالت میکشیدم. همون طور که سرم پایین بود گفتم سلام.

ن:جوابت به سامان چیه؟

ن:چرا جواب نمیدی؟

ن:نگین؟

آروم عکسا رو از تو کشو در آوردم و گذاشتم کنارش روی تخت. اشکای گرمم آروم آروم از رو گونم سرخ خوردند پایین.

 

بقیه رمان در ادامه مطلب....

Admin بازدید : 100 پنجشنبه 20 آذر 1393 نظرات (0)

-سامان؟

سامان:بدش به من ببینم

-سامان؟

سامان:.........

-قهری؟

سامان:........

-خوب ببخشید، بخشیدی؟

سامان:.......

-جون نگین؟

سامان:باشه بخشیدم راستی نیماپیام داد شب میان اینجا... نمیخواد برگردی..!! 

خوش حال شدم. انگار اتاق سامان حس وحال دیگه ای داشت... اره من هم یه عشقی داشتم شاید همه ی این آشنایی های مامان وبابا باخانواده ی سامان ... فقط باعث شروع عشق بود عشقی زیبا عشقی در پاییز .عشق پاییزی .

بعدازمهمانی رفتیم خونه .دلم گرفته بود.

از خودم از کارام از اینکه باورش نکرده بودم یعنی با خوندن دو تا خاطره این جوری شده بودم ؟ تاصبح گریه کردم واقعا این چندسال من خربودم؟ یاشایدم اون عاشق؟من اونو باتمام عاشقی هایش ناسزا گفتم ... تمام محبت ها رابه چشم مزاحمی جواب دادم . حالا چیکار کنم؟ چجوری جبران کنم؟ یعنی میشه جبران کنم؟

بقیه رمان در ادامه مطلب....

Admin بازدید : 126 پنجشنبه 20 آذر 1393 نظرات (0)

روز اول مدرسه بود مثل همیشه کاروبار سرویس مدارس به هم ریخته بود مجبوربودم پیاده به خانه بروم خانه حدودا سه خیابان ان طرف تر بود اما مامان من رالوس کرده بود هرچی باشه من آخری هستم ودختر ...

توفامیل ماهم به جز من دختری نبود...ازمدرسه خارج شدم به نظرم معلم دین وزندگی خوبی داشتیم این قدر دین،دین،کرد که همه سردرد گرفتیم مخصوصا من که دیشب تا صبح نخوابیده بودم ....برای فکرکردن به خواستگار.اخه یه دختر سوم دبیرستان چی از زندگی میدونه ....اه اینم زندگیه، هرروز مریم دوستم میره خونه مادربزرگش وگرنه این قدر حرف می زدیم که من افسرده نباشم... قدم می زدم وسنگ فرش هارامترمی کردم که مانعی سرراهم دیدم من هم دلم از تمام پسر ها پربود ......

و با تجربه بودم نه که فکرکنید ادم بدی بودما فقط کمی بی ادب وپررو بودم ....سرم رابلند کردم وگفتم: باز که این طرفا افتابی شدی؟

 

بقیه رمان در ادامه مطلب....

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    نظرسنجی
    به عشق مجازی اعتقاد دارین ؟
    از سایت عاشقانه 80 لاو خوشتون میاد؟
    فال و طالع بینی


    رمان گروهی 80 لاو
    شما هم رمان بنویسید... رمان های خودتون رو برای ما راسال کنید و با نام خودتون در 80 لاو منتشر کنید.

    برای منتشر کردن رمان خود در سایت عاشقانه 80 لاو رمان خود رو به آدرس زیر ایمیل کنید:

    80love@mailfa.org

    عضویت در سایت 80 لاو

    برای عضویت در سایت عاشقانه 80 لاو از لینک زیر استفاده کنید:

    عضویت

    بخش‌ های محبوب

    آمار سایت
  • کل مطالب : 938
  • کل نظرات : 411
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 164
  • آی پی امروز : 71
  • آی پی دیروز : 65
  • بازدید امروز : 322
  • باردید دیروز : 541
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,757
  • بازدید ماه : 5,586
  • بازدید سال : 44,494
  • بازدید کلی : 440,843
  • مطالب برتر

    80لاو همیشه همراه شماست !

    درباره ی ما

        80لاو یکی از بزرگ ترین سایت های عاشقانه مطالب عاشقانه,تصاویر عاشقانه,دل نوشته,اس ام اس عاشقانه

    "هرگونه انتقاد و پیشنهادی پذیرفته می شود"

    حمایت از 80 لاو

    درصورت مفید بودن مطالب،برای حمایت از 80 لاو کد زیر را کپی کنید و در وبلاگ و یا سایت خود قرار دهید.حمایت شما از 80 لاو باعث پیشرفت ماست...
    نگران نباش

    نگران نباش برو

    من تنها نیستم

    تنهایی هست ، دلتنگی هم قول آمدن داده

    غروب هم هست

    من می میرم ، تو برو نگران من نباش

    تنهایی

    کاش میدانستی برای داشتن تو...!
    دلی را به دریا زدم که از آب
    هم واهمه داشت...!

    کنارم که هستی
    کنارم که هستی
     
    خیابان ها از ماهیت می افتند
     
    رسیدنی در کار نیست
     
    شانه به شانه مقصدم قدم میزنم

    یــکــی کــنـآرت بــآشــــهـ


    گــــــــــآهــــــی وقـــتــآ مـــیــخــوآی
    یــکــی کــنـآرت بــآشــــهـ
    بـــــــهــ حــرفــآت گـــوش کـــنـــهــ
    چـــیــزی نــگــهـ...
    کــــآری نـــکـنــهـ هــآ...
    فــــقـــط بـآشـــهـ هـــمـــیـن !

    محک

    تبلیغات